تو ' آدم ' من ' حوا '
سیبی در کار باشد یا نه
با تو
در آغوش تو
بهشت جاریست
بوسه هایت طعم سیب می دهند
یکــ کلبه خراب و کمى پنجره
یکــ ذره آفتاب و کمى پنجره
اى کاش جاى این همه دیوار و سنگــ
آئینه بود و آب و کمى پنجره
در این سیاه چال سراسر سؤال
چشم و دلى مجاب و کمى پنجره
بویى زنان و گل به همه مى رسید
با برگى از کتاب و کمى پنجره
موسیقى سکوت شب و بوى سیب
یکــ قطعه شعر ناب و کمى پنجره ..
روزی
خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
در رگ ها ، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید ..
خواهم آمد
هجران نه کار آدم و حوّا نه سیب بود
آدم میان آن همـه خـــوبی غریب بود
من از بهشت مهر تو یکــ سیب چیده ام
تبعید کن مـرا و بـــــگو نانجیب بود
در تُرکتاز ناز و نیاز و نوازشت
غرق گنه نگشتن چون من عجیب بود
آخر به رغم آن همه صبری که داشتی
حوّای تو همیشه دلش ناشکیب بود
افتاد و در تغافل تکرار رنگــ باخت
سیبی که طعم آن به دهان رقیب بود ..
قشنگــ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال
و عشق، تنها عشق
تو را به گرمی یکــ سیب می کند مانوس
و عشق ، تنها عشق ..
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد :
چه سیب های قشنگی !
حیات نشئه ی تنهایی ست
میزبان پرسید :
قشنگــ یعنی چه ؟
بار اول که گره خورد نگاهم با او
سیب های دلمان ریخت زمین
هیچکس آنجا بود
هردومان بی خبر از حادثه ی آینده
غافل از رسم غریبی که خدا دارد دوست
و همه باخبریم
عاشقانه گفتم: سیب ها را بردار ..