هجران نه کار آدم و حوّا نه سیب بود
آدم میان آن همـه خـــوبی غریب بود
من از بهشت مهر تو یکــ سیب چیده ام
تبعید کن مـرا و بـــــگو نانجیب بود
در تُرکتاز ناز و نیاز و نوازشت
غرق گنه نگشتن چون من عجیب بود
آخر به رغم آن همه صبری که داشتی
حوّای تو همیشه دلش ناشکیب بود
افتاد و در تغافل تکرار رنگــ باخت
سیبی که طعم آن به دهان رقیب بود ..