یلدای نگاهت را زندگی می کنم
سیب سرخ هوایت را
بو می کشم
انار نفس هایت را
دانه به دانه با شوق می شمارم
و
خرمالوی رسیدۀ بوسه هایت را
با اشتیاق خواهم بلعید ..
یلدای نگاهت را زندگی می کنم
سیب سرخ هوایت را
بو می کشم
انار نفس هایت را
دانه به دانه با شوق می شمارم
و
خرمالوی رسیدۀ بوسه هایت را
با اشتیاق خواهم بلعید ..
گفت: حالت را نمی پرسم
می دانم خوبی
عکس هایت همه با لبخندند!
و نمی دانست عکاس که می گوید سیب
من یاد حماقت حوا می افتم
و پوزخند می زنم ..
کافی ست
عاشق ترین مرد
آدم بود
که بهشت را
به لبخند حوا فروخت!
دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرون مان کنند ..
باران که می بارد
تو در اشک هایم جوانه می زنی
سبز می شوی ..
گیاه می شوی ..
سیب می شوی ..
و من هی گاز می زنم با تو بودن ها را
باران که می بارد من
حوا می شوم
حوای سیب های من
من به رویای تو جان دادم ..
و دست هایم را در فصل سرد خزان
خسته بر خاک دل تو دفن کردم
حسرت دیدار تو
چشم هایم را از سیب ها گرفت
با خود می گویم سیب کالی بود
و نفس های تو سرخ
کاش می دانستی که تلخی آهنگ صدایم از چیست
کاش می دانستی
سیبی هستی آویزان
از شاخهای در آسمان
باور کن
عابد نیستم
عاشقی ناگزیرم
که چنین دستهایم را
به چیدن تو
بلند کردهام ..