بوی شکوفه می دهد
تک تک خاطرات تو
سیب ترین حادثه ای
در بغل خیال من ..
#بهار_امامی
تو را دوست دارم
زمین از چرخیدن می ماند
و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند
تو را دوست دارم ..
سیب ها
همه ی فصل ها به شکوفه می نشینند
چلچله ها کوچ نمی کنند
وقتی تو را دوست دارم
دختر کوچک آسمانم هنوز
چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم
به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
قسم به لحظه هایی که معصومانه می میرند
تا سهم چشم های من
گریه های تلخ شبانه باشند
بعد از تو
لب هایم را به طعم سیبی عادت نخواهم داد
و به درگاه چشم هایت
توبه خواهم کرد که دگر هوس سیبی نکنم
دستان من نمی توانند
نه؛ نمی توانند
هرگز این سیب را
عادلانه قسمت کنند!
تو
به سهم خود فکر می کنی
من
به سهم تو!
حالا تمام شب به خودم فکر می کنم
به این کلاف در هم طولانی عجیب
به عشق منجمد شده ات در هجوم برف
به دست های خالی من بوی سرخ سیب