جانا سرى به دوشم و دستی به دل گذار
آخرغمت، به دوش دل و جان کشیده ام ...
#شهریار
نمی گویی و می سوزى
نمی جویى و مى خواهى
بباطن تشنه عشق و
بظاهر غرق حاشایى ....
#معینی_کرمانشاهی
تو آن بهشٺ برینی
که جان خاکى من
براى داشتنٺ عین آرزو شده اسٺ ...
#حسین_منزوى
یک کلبه ی چوبی لب رودش با من
گلبرگ زغال و برگ دودش با من
صبح از تو و چای از تو و لبخند از تو
عاشق شدن ابراز وجودش با من ...
#شهراد_میدری
صبح من رنگ گرفته به پگاهت شده است
دل من تنگ و هوایی نگاهت شده است ....
#حسین_منزوی
دوست دارم
در این شب دلپذیر
عطر تو
چراغ بینایی من شود
و محبوبه ی شب راهش را گم کند ...
#شمس_لنگرودی
صبح ها
دلواپسی هایم را
در عطر تنت گم می کنم
و
با صبح بخیر چشمانت
نفس می گیرم ....
#مریم_پورقلی
چون
یاد تو می آرم
خود ، هیچ نمى مانم ...
#سعدی
این سو کشان سوى خوشان
وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد
یا بشکند
کشتى در این گرداب ها ....
#مولانا
از صبح ناب پر شده ام
در من یک جرعه آفتاب
نمی نوشی ...