خواهران منصوریان

خواهران منصوریان تا امشب برای مردم تنها قهرمانانی بودند که روی تشک تالو خوش می درخشیدند و با مدال هایشان روی سکو لبخند می زدند. لبخندی که پشت آن دردهای فراوانی پنهان بود. دردهایی که در برنامه «ماه عسل» مردم هم با آن آشنا شدند و با الهه و سهیلا و شهربانو اشک ریختند و از ته دل آن ها را تحسین کردند. 

خواهران منصوریان از درخشش در نبرد زندگی تا درخشش روی سکوهای جهانی

قهرمانانی که کمتر از یک ماه پیش هر سه در مسابقات مدال آوردند و کنار هم روی سکو ایستادند و با مدال هایشان عکس یادگاری گرفتند، و بیش از 30 مدال آسیایی و جهانی دارند، زندگی سختی را پشت سر گذاشته اند. زندگی ای که آن قدر سخت بوده که پدر تحمل نمی آورد و دخترانش را تنها می گذارد. پس از آن بار زندگی روی دوش شهربانویی می افتد که تا پیش از رفتن پدر هم پا به پای او کارگری و رعیتی می کرده. خیلی اتفاقی الهه و شهربانو با ووشو آشنا می شوند ولی آن قدر پول نداشتند که هر دو از سمیرم به اصفهان بیایند و به باشگاه بروند. هر روز با پول کمی که داشتند یک نفرشان به اصفهان می رفته، آموزش می دیده و به سمیرم برمی گشته و آموزش هایش را به خواهرش منتقل می کرده. شهربانو از روزهایی گفت که در خانه و باغ مردم کارگری کرده و با پیت حلبی ای که پر از سیمان می کرده، تمرینات بدنسازی اش را انجام می داده. الهه از روزهایی گفت که اولین مدالش را آورده بوده و جایزه 900 هزارتومانی اش برایش بیشترین پولی بوده که تا آن روز داشته. او از قهرمانی در مسابقات گوانگجو گفت. همان مسابقاتی که در راند اول فینالش با برخورد پاشنه پای حریفش گونه و بینی اش می شکند اما از مربی اش خواهش می کند اجازه ندهد داور بازی را تمام کند. از لحظاتی که برای اینکه داور مسابقه را به نفع رقیبش تمام نکند، خونی که از شکستگی بینی اش داخل دهانش می آمده را قورت می داده تا داور نبیند و به خاطر حال نامساعدش بازی را تمام کند. از مدال طلایی که در نهایت گرفت اما حسرت رفتن روی سکویش به دلش ماند چون بعد مسابقه بیهوش شده بود و زمان اهدای مدال در بیمارستان بود. او  همه این سختی ها را تحمل کرد چون به پول جایزه اش نیاز داشت برای اینکه می خواست مادرش را خوشحال کند. او برای این همه تحمل سختی یک دلیل داشت: آنقدر در زندگی جنگیده بودم که به جنگیدن عادت داشتم.

خواهران منصوریان در پایان ماه عسل امشب به قهرمانان دل مردم تبدیل شدند. کسانی که همه از آنها نوشتند و از سخت کوشی شان. از علی دایی تا سیدجلال حسینی و از پرستو صالحی تا تهمینه میلانی؛ همه برای قهرمانانی نوشتند که دیگر تنها قهرمان ووشو نبودند، قهرمانان عرصه زندگی بودند. 

خبر آنلاین


خواهران منصوریان

خواهران قهرمان منصوریان با حضور در ماه عسل از گذشته تلخشان گفتند

خواهران قهرمان منصوریان که دارای مدال‌های جهانی هستند با حضور در برنامه ماه عسل و در گفتگو با احسان علیخانی از گذشته تلخشان گفتند.

قسمت ششم برنامه ماه عسل در ماه رمضان ۱۳۹۶ با میزبانی از خواهران قهرمان منصوریان که هر یک از آن‌ها دارنده ۳ مدال طلا در سطح جهانی و در رشته‌های ووشو و کاراته هستند روی آنتن شبکه سه سیما رفت.

در ابتدای برنامه مرضیه دختر بزرگ خانواده منصوریان مقابل دوربین ماه عسل قرار گرفت و گفت: ما یک خانواده پرجمعیت داشتیم که ۵ خواهر و یک برادر بودیم و پدرم همراه با مادر و سه تن از خواهران روی مزارع دیگران کار می‌کردند.

وی ادامه داد: من دوست نداشتم کسی بداند که این افراد اعضای خانواده من هستند و ما یک خانواده فقیر هستیم که برای گذراندن زندگی پدرم مجبور است از دختران خود برای کار کردن استفاده کند.

مرضیه منصوریان تصریح کرد: من نور چشمی پدرم بودم و آرزو داشت که به دانشگاه بروم، اما در یک دوره زمانی به دلیل شرایط بد موجود و همچنین مواردی مانند فشار طلبکار‌ها من به یک ازدواج ناخواسته تن دادم و البته دو سال بعد با یک بچه ۶ ماهه مجبور به بازگشت به خانه پدر و مادرم شدم.

در ادامه برنامه دختر اول خانواده منصوریان اظهار کرد: وقتی من برگشتم در آن دوران هیچ خبری از پدرم نداشتیم تا این که متوجه شدیم وقتی برای کار به شیراز رفته در همان جا ازدواج کرده است.

در ادامه ماه عسل از شهربانو منصوریان یکی از دختران قهرمان تیم ملی برای حضور مقابل دوربین دعوت شد.

شهربانو منصوریان گفت: من به خواست خودم برای کار در مزارع به پدرم کمک می‌کرد، اما همیشه پدرم لباس نو را برای مرضیه خواهرم بزرگان می‌خرید البته در دوران کودکی آرزوهایی مانند تفریح رفتن همراه پدر و داشتن یک سری امکانات در همان دوران و با همان ذهنیت را داشتیم.

وی افزود: به یاد دارم مراسم عروسی خواهرم بود که همراه با پدرم برای خرید مرغ به یک مرغ فروشی رفتیم، اما فروشنده به پدرم گفت: که، چون چک‌های قبلی‌ات را پاس نکرده‌ای نمی‌توانم به تو مرغ قرض بدهم و در آن لحظه من به آن فروشنده التماس خیلی زیادی کردم که هنوز هم وقتی یاد آن اتفاق می‌افتم خیلی ناراحت می‌شوم.

در ادامه ماه عسل مشخص شد که شهربانو منصوریان به مرور زمان و پس از این که تحصیلات خود در مقطع پنجم ابتدایی را به پایان رساند مدرکش را قاب گرفت و پس از آویختن آن به دیوار خانه اعلام کرد که نزد عمویش در شهر شیراز می‌رود.

احسان علیخانی در ادامه ماه عسل از سهیلا و الهه منصوریان دو خواهر دیگر خانواده برای حضور مقابل دوربین دعوت کرد.

الهه منصوریان در این برنامه اظهار کرد: رفتن شهربانو ما را خیلی اذیت کرد، اما او این کار را به این دلیل انجام داد که خانواده داشت از هم می‌پاشید و به همین دلیل ترک تحصیل کرد و به دنبال کار رفت.

شهربانو منصوریان ادامه داد: من تلاش کردم در شیراز نزد یک خانواده به‌خوبی کار کنم و خودم را به آن‌ها نشان دهم البته در ابتدا به دلیل سن کمی که داشتم آن‌ها قبول نمی‌کردند که من برایشان کار کنم، اما در نهایت این موضوع را بپذیرفتند.

مرضیه منصوریان خواهر بزرگ خانواده در ادامه صحبت‌های خواهران خود یادآور شد: وقتی پدرم به شیراز رفت من جلوی اسم او هزاران چرا و علامت سؤال گذاشتم چرا که نمی‌توانستم این کار را درک کنم و با توجه به علاقه‌ای که پدرم به ما داشت این موضوع واقعاً عجیب به نظر می‌رسید.

در بخش دیگری از ماه عسل سهیلا منصوریان گفت: در ابتدا رفتن پدرم و سپس رفتن شهربانو برای من خیلی سخت بود.

به یاد دارم در آن زمان که شهربانو دو سالی بود پیش ما نبود، یکی از دوستان پدرم برای تفریح به شهر ما سمیرم آمد و سراغ پدرم را گرفت، اما وقتی متوجه شد که او ما را ترک کرده خیلی تعجب کرد و به من گفت که اگر دوست داشته باشی می‌توانی همراه من و خانواده‌ام به اصفهان بیایی و در آن جا همراه با دخترم به مدرسه بروی و نزد ما زندگی کنی.

در ادامه سهیلا از شرایط خوبی که برای زندگی کردن در منزل دوست پدرش به دست آورد صحبت کرد و این که در چنین شرایطی می‌توانست به بسیاری از آرزوهای خود جامه عمل بپوشاند.

خواهران قهرمان منصوریان توانستند در زمینه ورزش به جایگاه قابل توجهی برسند و علاوه بر فعالیت در تیم ملی در رده جهانی نیز هر یک دارای سه مدال طلا هستند و روند موفقیت آمیز فعالیت‌های ورزشی آنان همچنان ادامه دارد که برای ایران و ایرانیان یک افتخار به شمار می‌روند.

برنامه ماه عسل در قسمت هفتم خود با ادامه دادن موضوع زندگی خانواده منصوریان و با حضور خواهران قهرمان این خانواده روی آنتن شبکه ۳ سیما رفت.

احسان علیخانی در ابتدای این برنامه به این نکته اشاره کرد که چند سالی است تلاش می‌کند این موضوع را رعایت کند که چگونگی روایت داستان زندگی مهمانان ماه عسل به گونه‌ای نباشد که آن‌ها از بیان کردن آن دچار ناراحتی شوند.

در ادامه این برنامه و پس از اشاره به این که پدر این خانواده همسر و فرزندان خود را در شهر سمیرم در هنگام سختی‌ها ترک کرد الهه منصوریان یکی از خواهران قهرمان این خانواده در رشته ووشو گفت: شهربانو و سهیلا برای آرام‌تر شدن شرایط خانواده‌ام از کنار ما رفتند تا این که وقتی شهربانو ۲۰ ساله و ورزشکار شده بود نزد خانواده بازگشت و بسیاری از آموخته‌های خود را به من هم یاد داد.

وی ادامه داد: وقتی شهربانو به شهر سمیرم بازگشت با پس انداز خود یک اسب خرید که با اجاره دادن آن در آبشار معروف سمیرم خرج خانه را می‌داد، اما ما در آن دوره تصمیم گرفتیم صبح‌ها برای تمرین ووشو به اصفهان برویم و شب‌ها به شهر خودمان بازگردیم.

در ادامه شهربانو منصوریان تصریح کرد: وقتی در شیراز کار می‌کردم با موافقت آن خانواده، اقدام به ورزش کردن هم می‌کردم و فکر می‌کنم آرزوهای هر یک از ما دختران خانواده منصوریان باعث شد که به سمت ورزش‌های رزمی حرکت کنیم.

وی اظهار کرد: من ورزش‌های رزمی را خیلی دوست داشتم البته آن زمانی که همراه با الهه به کلاس می‌رفتیم به دلیل مشکل مالی گاهی تنها یک نفر از ما در کلاس حاضر می‌شد و به استادمان هم نگفته بودیم که چه مشکلی داریم.

شهربانو منصوریان همچنین یادآور شد: در آبشار سمیرم و در همان جا که اسب را کرایه می‌دادم سر یک موضوع اختلاف برانگیز با همسرم آشنا شدم که در آن لحظه برای حمایت از من همه تلاش خود را به کار گرفت البته پس از ازدواج نگران خانواده‌ام بودم تا این که الهه به اردو رفت و با یک جایزه ۹۰۰ هزار تومانی بازگشت و این گونه خیالم راحت شد که می‌توانم مسئولیت خانواده را بر دوش الهه خواهرم بگذارم.

در ادامه ماه عسل الهه منصوریان گفت: وقتی از مسابقات بازگشتم تمام اعضای خانواده‌ام را دیدم که برای استقبال از من به فرودگاه آمده بودند و پس از آن سهیلا اعلام کرد که تصمیم دارد در رشته ووشو فعالیت کند و من تصمیم گرفتم آموخته‌هایم را به او آموزش بدهم.

وی توضیح داد: به دلیل بدهکاری‌های پدرم ما مجبور بودیم خانه را بفروشیم، اما من به مادرم قول دادم که به زودی برای او و خواهرانم خانه‌ای بخرم تا این که چند سال بعد با مدال طلایی خود توانستم یک خانه بسیار خوب با تمامی امکانات خریداری کنم.

الهه منصوریان تصریح کرد: در مسابقات جهانی مالزی علاوه بر افتخار آفرینی برای کشورم، به جایزه‌ای که در صورت کسب مقام نخست دریافت می‌کردم نیز فکر می‌کردم و در حالی که بخش اول مسابقه آسیب دیدم و چشم و بینی‌ام دچار مشکل جدی شد، اما خواهش کردم که به من اجازه ادامه بازی در مسابقه را بدهند، چون می‌خواستم مدال طلا بگیرم و مادرم را خوشحال کنم.

در ادامه ماه عسل سهیلا منصوریان نیز از قهرمانی خود در جام جهانی روایتی را مطرح کرد.

همچنین شهربانو منصوریان در بخش دیگری از ماه عسل امشب یادآور شد: البته تمام مدال‌هایی که ما گرفته‌ایم تنها به خاطر جایزه نبوده است و حتی جایزه‌های ما به گونه‌ای بوده که به عنوان نمونه خود من تا کنون توانسته‌ام تن‌ها یک خانه و یک خودرو پراید داشته باشم.

در ادامه ماه عسل علیخانی بار دیگر به این موضوع اشاره کرد که مرضیه و الهه منصوریان نمی‌توانند پدر خود را ببخشند، اما پس از پخش تصاویری شهربانو منصوریان رفت و پدر خود را مقابل دوربین آورد و در این لحظه پدر تک‌تک فرزندان خود را در آغوش گرفت و خواهران منصوریان نیز پدر خود را بخشیدند.

در ادامه پدر خواهران قهرمان منصوریان به این موضوع اشاره کرد که در دوره‌ای زندگی به دلیل کم آوردن در مقابل شرایط سخت و همچنین طلبکار‌ها مجبور به ترک خانواده‌اش شد، اما از تمام اعضای خانواده‌اش عذرخواهی می‌کند.

میزان



خواهران منصوریان

افسانه‌ی خواهران رزمی‌کار به روایت «ماه عسل» / جنگیدن؛ از زندگی تا رینگ

خواهران منصوریان که اکنون در سکوهای قهرمانی جهان ایستاده‌اند و در رینگ مبارزه می‌جنگند، روزگاری برای نگه‌داشتن زندگیشان می‌جنگیدند.

خواهران منصوریان، قهرمانانی هستند که از صفر به سکوهای قهرمانی جهان رسیده‌اند. خواهران منصوریان رزمی کار می‌کنند و شاید مبارزه در میان رینگ بهترین فرصت برای جنگیدن بدون واسطه با زندگی باشد. آنان از زمانی که زندگی را درک کرده‌اند، مشغول جنگیدن بوده‌اند و اکنون نیز هستند. روزگاری در زندگی جنگیده‌اند و البته پیروز شده‌اند و اکنون نیز در میدان مبارزه، مردانه می‌جنگند و باز هم پیروز می‌شوند. سهیلا، مرضیه، الهه و شهربانو، دیشب و پریشب مهمان برنامه‌ی «ماه عسل» بودند تا ماجرای زندگیشان را برای ایرانیان روایت کنند. البته از میان آنان فقط سهیلا، الهه و شهربانو رزمی‌کار می‌کنند.

شب گذشته در هفتمین برنامه‌ی «ماه عسل» در رمضان 1396، برای دومین شب پیاپی خواهران منصوریان مهمان این برنامه بودند. در آغاز برنامه ابتدا خلاصه‌ای از برنامه‌ی نخست پخش شد. در ادامه صحبت‌های خواهران منصوریان و احسان علیخانی را در نخستین قسمت حضور این بانوان ورزشکار در «ماه عسل» می‌خوانید:

سهیلا: رفتن شهربانو خیلی ما را اذیت کرد.

الهه: حدود شش ماه بود که پدرم به دلیل نبود کار در سمیران به شیراز رفته بود. اما نیامدنش ادامه دار شد و کار به جایی رسید که ما تا دو سال از پدر بی‌خبر بودیم.

سهیلا: شهربانو مدرک دیپلمش را قاب کرد و به دیوار زد و گفت می‌خواهم کار کنم.

شهربانو: عمویی داشتیم که شیراز بود و آنجا کار می‌کرد. من را با خودش به شیراز برد. در خانه‌ی یک خانواده مشغول کار شدم.

الهه: یادم هست که مادرم با خدا حرف می‌زد و از نگرانیش درباره وضعیت شهربانو می‌گفت. ای خدا اگر بچه‌ام تب کند چه کسی بالاسرش هست.

سهیلا: وابستگی شدیدی به پدرم داشتم. رفتنش خیلی برایم سخت بود. همچنین رفتن شهربانو. دو سال از رفتن شهربانو گذشت و ماندن در خانه برایم خیلی سخت بود. من هم به شهر رفتم و در کنار خانواده‌ای زندگی کردم. اتاقی در اختیار من گذاشتند پر از عروسک. تا می‌خواستم خوش باشم یاد خانواده‌ام می افتادم که الان من خوشم اما خانواده‌ام چه می‌کنند.

الهه: من چیزی از بابا نخواسته بودم. حضورش در خانواده ما کافی بود. نباید می رفتم.

سهیلا:‌ یه جاهایی به پدرم حق می‌دهم که رفت. البته من هم دوست دارشتم با بابام برم مدرسه. روز اول مدرسه همه با پدرشان می‌آمدند.(اشک در چشمانش جمع و سرازیر می‌شود)

الهه: همه در رسیدنمان به اینجا نقش داشتیم. همه با هم تلاش کردیم. حتی پدرم.

سهیلا: سخت کوشی را از پدرمان یاد گرفتیم. در برنامه شما هیچ کاری نشد ندارد. امیدوارم الهه و مرضیه بعد از 15 سال قهری با پدر، پدرم را ببخشند. الهه 15 سال است که با پدرم حرف نزده است.

الهه: اگر زمان‌هایی که از کودکی‌ام گذشته، برگردد، شاید پدرم را ببخشم.

تا اینجا خلاصه‌ی برنامه‌ی پیشین بود. در آغاز قسمت دومِ حضور خواهران قهرمان، احسان علیخانی صحبت‌هایی کرد و در ادامه باز هم خواهران منصوریان به بیان زوایای دیگری از زندگی خودشان پرداختند.

علیخانی:‌ از فاصله دیشب تا الان ناراحت نیستید که کل قصه‌تان را تعریف کردید.

شهربانو: شاید عده‌ای هستند که در حال حاضر در جایی از ایران یا هر کجای دنیا شرایطی مانند زندگی ما دارند. شاید با دیدن ما و شنیدن داستان زندگی‌مان یک یا علی بگویند و بلند شوند و به هدفشان برسند.

الهه: اگر خانواده‌ای با شرایط ما در هر کجایی هستند، باید پدر و همه اعضای خانواده کنار هم بمانند.

علیخانی: از دیشب تا کنون دوستانتان تماس نگرفته‌اند که بگویند نباید می‌رفتید به برنامه «ماه‌عسل».

سهیلا: خیلی‌ها از دیشب تا کنون با من تماس گرفتند و وقتی که فهمیده بودند ما با چه مشکلاتی به اینجا رسیده‌ایم باورشان نمیشد.

الهه: در این همه سال ما با یک نفر هم درددل نکرده بودیم. اومدیم اینجا و با کل ملت ایران درددل کردیم. اینقدر در این راه سختی بود که خیلی‌ها در میانه راه می‌مانند. اما ما کم نیاوردیم و جنگیدیم و ایستادیم و همه با هم زندگیمان را ساختیم.

مرضیه:من شرمنده‌ی خواهرانم هستم. آن زمان که معروف و قهرمان نشده بودند حاضر نبودم بگویم که خواهرانم هستند. اما الان شرمنده‌ی هر سه تاشونم. الان نمیگم مرضیه منصوریان هستم. اول میگم خواهر شهربانو و الهه و سهیلا هستم.

الهه:‌ شهربانو و سهیلا از خانه رفتند تا بار خانواده برای معاش سبک‌تر شود. زمانی که شهربانو رفت کار می‌کرد و برای ما پول می‌فرستاد. اما وقتی برگشت خیلی خوشحال بودیم. بودنش برایمان مهم‌تر بود.

شهربانو:‌ وقتی برگشتم 18 ساله بودم.

الهه: وقتی آمد ورزشکار شده بود. باشگاه رفته بود. چیزهایی به من یاد داد. از پولی که درآورده بود اسبی خرید. تا از کرایه دادن آن اسب به توریست‌ها در آبشار سمیران درآمدی برای خانه به دست بیاورد. مادرم از درآمدی که داشتیم بخشی را کنار می‌گذاشت تا ما را به اصفهان بفرستد تا در آنجا به باشگاه برویم. از ترمینان صفه تا ورزشگاه تختی دو ساعت پیاده روی بود. ما فقط کرایه اتوبوس برای رسیدن به اصفهان را داشتیم و مجبور بودیم مسیر ترمینال تا ورزشگاه تختی را پیاده برویم. شب هم خسته و کوفته باز می‌گشتیم.

علیخانی:‌ وسط این همه دردسر، تصمیم رفتن به باشگاه و پرداختن به ورزش حرفه‌ای چطور به سرتان زد.

شهربانو:‌ روزهایی که در شیراز و در آن خانواده کار می‌کردم، باشگاه هم می‌رفتم. همه‌ی کارهایم را در آن خانه انجام می‌دادم و بعد می‌رفتم باشگاه. وقتی به خانه برگشتم هفته‌ای سه جلسه با الهه به اصفهان می‌رفتم تا در آنجا به باشگاه برویم. وقتی شرایطش را نداشتیم و پول کرایه‌مان کم بود، یک نفرمان می‌رفت.

الهه: هر کسی به اصفهان می‌رفت و یاد می‌گرفت باید می‌آمد و به دیگری یاد میداد.

شهربانو: اسبی که خریده بودم را دوری 100 یا 200 تومن کرایه می‌دادم تا مردمی که برای تفریح به آبشار سمیران آمده بودند، با اسب دور بزنند. گاهی مشکلات هم برایم پیش می‌آمد. تقریبا همیشه دعوا داشتم و بحث داشتم و درگیر می‌شدم. بعضی مواقع خودم هم خجالت می‌کشیدم که بروم. چون دیگر سنم بالا رفته بود. گاهی الهه را می‌بردم و اسب را به او می‌سپردم و خودم از دور حواسم به او بود.

علیخانی:‌چه می‌شود که دختران این خانواده به ورزش رزمی علاقه مند می‌شوند.

مرضیه:‌ آرزوها. یک شب الهه دفتر نقاشی آورد و گفت بیایید آرزوهایمان را بکشیم. سهیلا خودش را کنار پدر کشیده بود. الهه خودش را کنار معبدی در چین کشیده بود و می گفت باید به آنجا بروم و فنون رزمی را در آنجا بیاموزم. شهربانو هم خودش را در کنار اسبی کشیده بود.

علیخانی:‌ پس با این حساب و تا کنون همه به آرزوهایتان رسیده‌اید به جز سهیلا. الهه لژیونر رزمی در چین است و آنجا به ورزشش ادامه می‌دهد. شهربانو هم اسبش را خرید. فقط آرزوی سهیلا مانده است.

شهربانو: ورزش های دیگر به گروه خونی من نمی خورد. استاد خوبی هم در اصفهان گیر آوردیم. این مربی وسایل ایمنی مانند هوگو برایش خیلی مهم بود. اما ما فقط یک دست هوگو و پابند و کلاه داشتیم. یک روز دو نفره رفته بودیم به اصفهان برای تمرین. اما مربی اجازه تمرین نداد و گفت هر کسی وسیله ایمنی کامل دارد بیاید. همه وسایل را به الهه دادم و گفتم برو تمرین. بعد از تمرین هم همه می‌رفتند به منزلشان و بعداز ظهر دوباره برای تمرین بازمی‌گشتند. اما ما به پارکی که نزدیک باشگاه بود رفتیم و چند دقیقه استراحت کردیم و بعد به تمرین رفتیم. مربی‌مان بعدها فهمید و گفت چرا به من نگفتید.

الهه: ما از کسی کمک نمی‌خواستیم. وقتی شهربانو ازدواج کرد، در آبشار عاشق پسری شد و با او ازدواج کرد.

شهربانو: با یکی بحثم شد. آنها دو سه نفر بودند. همه آمدند که من را بزنند. یه دفعه پسری آمد و پشت من درآمد. وقتی ایشان ورود کرد آن سه نفر رفتند. بعد از آن با هم آشنا شدیم و سال 1385 ازدواج کردیم. حدود 21 ساله بودم. در همان سمیرم ازدواج کردیم. همسرم هم شرایطش بد نبود. وقتی من سوار اسب میشدم و به آبشار می‌رفتم کمی خانواده همسرم ناراحت بودند. از یه طرف نگران خانواده خودم بودم و از یه طرف هم مجبور بودم به زندگی‌ام فکر کنم. بعد از ازدواج کل دغدغه‌ام خانواده‌ام بود. تا زمانی که الهه اولین اردویش را رفت و جایزه‌اش 900 هزار تومان بود. فکر می‌کردم جایزه‌اش را برای خودش بردارد. به هر حال او زحمت کشیده بود و می‌بایست برای آینده‌اش برنامه داشته باشد. اما جایزه‌اش را وسط گذاشت و گفت آن را برای کل خانواده خرج کنیم. بعد از آن بود که خیالم راحت شد و مسئولیت را به الهه سپردم. می‌دانستم که او می‌تواند از خانواده حمایت کند.

علیخانی: مرضیه با یه بچه به خانواده باز می‌گردد چون طلاق می‌گیرد. شهربانو ازدواج کرده و رفته است. و اولین جایزه را هم الهه منصوریان می‌گیرد.

الهه: از مسابقات جوانان آسیا برگشتیم و دیدم که در پشت شیشه‌های فرودگاه همه اعضای خانواده برای استقبالم آمده بودند. هنوز این هزینه را نداشتیم که بیایند به استقبالم.

شهربانو: همسرم گفت که باید بچه ها را ببریم به استقبال الهه.

الهه: شهربانو می‌گفت می‌خواهم ووشو کار شوم. گفتم باشه بیا من هم کمکت می‌کنم. بعد از اولین اردویی که داشتیم دیگر من بیشتر در اردو بودم. هر چند ماه یک بار به خانه باز می‌گشتم تا پولی که از اردوها می‌گیرم را به خانواده بدهم. مادرم در 15 سال اذیت شده بود و من می خواستم که در آینده مادرم خوشحال باشد. یک بار که از اردو برگشتم دیدم که سفره پهن است و شیشه خانه شکسته و در سفره است. پدرم به خانه آمده بود و خواسته بود که خانه را بفرشیم تا پول طلبکاران را بدهد. گفتم که ناراحت نباشید و مدال بعدی را می‌گیرم و خانه دیگری می‌خریم. دو سه سال بعد در مسابقات آسیایی گوانگجو مدال گرفتم و 50 سکه بهم دادند. اما نه با این پول که با پول بسیار بیشتری بهترین خانه‌ی شهرمان را برای مادرم خریدم. مسابقات جهانی مالزی بود که برای اولین بار می‌خواستم جایزه جهانی بگیرم. من به فینال رسیده بودم. برنده شدن در آن بازی زندگیمان را تغییر می‌داد. راند اول بازی دماغم و گونه‌ام شکست و چشمم کبود شد. یک چشمم کامل نمی‌دید.

شهربانو: آن زمان من هم در اردوی تیم ملی بودم. داشتم در پشت صحنه تمرین می‌کردم. دیدم همه کنار مانیتور هستند. فهمیدم اتفاقی افتاده است. می‌دانستم که در آن زمان الهه بازی دارد. دیدم خونریزی شدید کرده و صورتش کبود شده است. اما فقط التماس می‌کرد که می‌خواهد مبارزه را ادامه دهد.

الهه: خود مربی‌ام گفت بازی نکن. اصرار کردم که باید ادامه دهم و خواهش کردم که هیچ وقت حوله به وسط بازی نیاندازد. از داور خواهش کردم که بازی را تمام نکند. خون را در دهنم قورت می‌دادم تا داور نبیند که از دهانم خون می‌آید. گونه‌ام هم شکسته بود. اما من فقط به پیروزی فکر می‌کردم چون می‌خواستم مادرم خوشحال باشد.

شهربانو: حریفش هم فقط مشت میزد به چشم مجروح الهه. در نهایت بازی را برد.

الهه: یک چشمم کامل نمی‌دید. از درد زیاد و بعد از پایان مبارزه در آغوش مربی‌ام بی هوش شدم و من را به بیمارستان بردند. در بیمارستان مدالم را برایم آوردند. در بیمارستان پسری مصری بستری بود که او هم در مسابقات بخش آقایان شرکت کرده بود و دماغش شکسته بود و انصراف داده بود، اما من گفتم طلا گرفتم. وقتی وضعیت من را دید، مسخره‌ام کرد که مگر می‌شود تو با این وضعت طلا بگیری. اما ما عادت به جنگیدن داشتیم. از بچگی در حال جنگیدن بودیم.

مرضیه: اون روز تلویزیون را خراب کردم تا مادرم چهره‌ی الهه را نبیند که کبود و خونی شده است.

شهربانو: هر بار که از مسابقه‌ای باز می‌گردیم مردم سمیرم همه می آیند به استقبالمان. آن روز بعد از برنده شدن الهه همه آمده بودند و خیلی‌ها گریه می‌کردند.

سهیلا: دکتر گفته بود که الهه ممکن است برای همیشه کور شود.

الهه: برای من اما مهم نبود. مهم برایم راحتی خانواده ام بود. مادرم گفته بود نانی که شما با کتک خوردن می‌آورید را نمی‌خواهم. در لیگ چین هم بازی‌های سنگینی انجام می‌دهیم.

سهیلا: مادرم برای رفتن ما به لیگ چین اصلا راضی نبود.

الهه: من آرزوی مدال طلای المپیک را دارم. به مردم قول می‌دهم که مدال بیاورم.

شهربانو:‌ آن زمان در اردو بودم. اما وزنم خط می‌خورد.(مدال‌های طلای بسیاری در سطح آسیا و جهان دارد)

سهیلا:‌ طلای جام جهانی را دارم. مسابقات اینچوان کره بود که شهربانو 60 کیلو بود و من و الهه در وزن هم بودیم. به مادرم گفتم برای من دعا کن.

الهه: من هم به مادرم گفتم برای من دعا کن.

سهیلا: شب مسابقه الهه تا صبح فیلم می دید. روز مسابقه رسید و الهه فکر می‌کرد این مسابقه را راحت از من می‌برد. اما من بازی را بردم. البته در بازی دوم باختم.

شهربانو: اندازه همه کسانی که رزمی هستند، تمرین می‌کنیم و عرق می‌ریزیم. اما چون ووشو المپیکی نیست به اندازه دیگران جایزه نمی‌گیریم.

مرضیه: دغدغه‌ام برایشان بسیار زیاد بود. الهه بعدها بزرگترین باشگاه را در سمیران راه انداخت و من شدم مدیر آن باشگاه.

علیخانی: بعد از افطارِ دیشب من و خواهر بزرگتر شما گفت و گویی داشتیم و تصمیمی گرفتیم. می‌خواهیم اتفاقی بیافتد که اگر شما نخواهید جلویش را می‌گیریم.

فیلمی پخش شد.

علیخانی: در قصه ی دیروز ما خانم سهیلا منصوریان خواهشی کرد که ما هم در این میان شگفت زده شدیم. از میان شما چهار خواهر، هنوز دو نفرتان پدرشتان را نبخشیده است. حاضرید پدرتان را ببخشید. به این موضوع فکر کنید.

شهربانو به پشت صحنه‌ی برنامه می‌رود و پدرشان را با خودش به داخل استودیو می‌آورد.

پدر: هر کسی بچه اش را دوست دارد. حاضرم تیغ توی پای خودم برود اما در پای بچه‌ام نه. همیشه با من و عصای دستم بوده‌اند. مشکلی پیش آمد که نتوانستیم کنار هم باشیم. بدهکاری و چک و سفته داشتم. دیگر نتوانستیم کنار هم بمانیم.

علیخانی: شما پدر کارگر کشاورز زحمتکشی بودی که زمینی برای خودش نداشت.

پدر: آن زمان من کشاورزی می‌کردم. در واقع رعیت زمین دیگران بودم. شش ماه کار کشاورزی داشتیم و شش ماه زمستان کار تعطیل بود. شش ماه هم می‌رفتم شیراز تا کارگری کنم.

علیخانی: چرا از کنار خانواده برای همیشه رفتید.

پدر: به خاطر این که طلبکاران درِ خانه و با مامور و با حکم جلب نیایند. آن زمان بچه‌ها آرامش نداشتند. دیدم  شهربانو بزرگ شده و دانا و عاقل است و می‌تواند خانواده را اداره کند. گاهی باید از دست مامورها به کوه فرار می‌کردم.

الهه: پدرم بهترین پدر دنیا است. چون دیدم که چطور برای زندگی ما تلاش می‌کرد. رفتنش باعث شد که آن پدری که کوه استوار بود و حامی ما بود ول می کند و میرود. من می خواستم که کنار هم باشیم. الان که بازیکن تیم ملی هستم کاش می بود و با هم تقسیمش می کردیم. یادم هستم که در اولین مسابقات بازیهای آسیایی باید پدرم می آمد و رضایت میداد که من بروم. اگر رئیس فدارسیون قبول نمی کرد که مادرم به جای پدرم امضا کند نمی توانستم برود. آن زمان هر چه دنبال پدرم گشتیم پیدایش نکردیم.

علیخانی: مشکل بزرگ همه ما این است که نمی توانیم شرایط دیگران را درک کنیم. قضاوت در خانواده شما دو گونه است.

شهربانو: الهه و سهیلا کوچکتر بودند. می دیدم که در شرایط گرم تابستان ما را می فرستاد که استراحت کنیم و بعد خودش می رفت گندم درو می کرد.

پدر: اول برای بچه ها چادر می زدم تا زیر چادر و در سایه استراحت کنند. وقتی دخترانم می دیدند که من دارم کار می کرد، می آمدند به کمک من.

علیخانی: (روبه سهیلا می‌گوید)شما این آرزو را داشتید. از احساست بگو.

سهیلا: من بخشش می‌خواهم. درست است کنار هم جمع شده‌ایم. اما دوست دارم از ته دل پدر را ببخشند. پدر حق داشت برود. سختی خیلی بهش فشار آورده بود. از یک طرف هزینه های تحصیلمان را تامین می کرد و از طرف دیگر فشار بدهکاران و از طرفی هم تامین هزینه‌های زندگی. من به پدر حق می دهم.

علیخانی: همه ی امروز ما برآورده کردن آرزوی یک قهرمان است.

الهه: حسی که الان دارم در این پانزده سال نداشتم. الان دوست دارم که پدرم کنارم باشد. حس می کنم پدرم باید من را ببخشد.

پدرم: بچه ام به گردنم حق دارد. آنها باید من را ببخشند.

علیخانی: شما وقتی ارتباط نداشتی با دختران قهرمانی شان را میدیدی؟

پدرم: بچه‌ام حق‌های بسیاری به گردن من دارد. همیشه قهرمانی‌شان را می دیدم. اولین روز عاشورا هیات آماده می کردم و دعا می‌کردم تا بچه‌ها قهرمان شوند.

مرضیه: به پدرم افتخار می‌کنم.

پسر: بالاخره انسان سختی‌های زیادی می‌کشد و این جمع باید سال‌ها پیش اتفاق می‌افتاد.

دختر کوچک: خوشحالم. هیچ وقت فکر نمی کردم این جمع دوباره جمع شود.

شهربانو: قهرمانیهایم را مدیون پدرم و همسرم هستم.

دختر دیگر: الان خوشحالم.

الهه: سخت بود داستان زندگیمان را تعریف کنیم. اما الان خوشحالیم.

پدر: امیدوارم برای مردم افتخار بیافرینند.

تسنیم


خواهران منصوریان
واکنش علی دایی به حضور خواهران منصوریان، ووشو کاران ملی پوش در برنامه ماه عسل 

در دو برنامه گذشته ماه عسل، شهربانو، الهه و سهیلا منصوریان، ووشو کاران ملی پوش ایران، به این برنامه دعوت شدند و داستان زندگی خود را در قالب این برنامه تعریف کردند.

علی دایی، اسطوره فوتبال ایران با پستی اینستاگرامی به این اتفاق واکنش نشان داد.

قهرمانان واقعی کشور که سخت ترین ضربه ها را در زندگی دیدند اما پا پس نکشیدند. درس مرام و معرفت و از خود گذشته گی را به همه یاد دادند و پاداش سخت کوشی خود را گرفتند 

پهلوانانی که در قامت بانو درس ادب و اخلاق را به واقع معنا کردند به وجودتان افتخار میکنم

خواهران منصوریان
تشکر اینستاگرامى الهه منصوریان از على دایى در واکنش به پیام دیروز وی پس از حضور در برنامه ماه عسل :

سالها قبل، غیرت،شجاعت،
سخت کوشی ومردانه جنگیدن را به ما اموختی.
آن روز را هیچگاه فراموش نمیکنیم.روزی که تیم ملی فوتبال کشورمان بایکی از کشورهای همسایه مصاف داشت بازیکن تیم حریف ازعمدخطای وحشتناکی روی یکی ازبازیکنان ما انجام داد واین خطا باعث جراحت وخونریزی شدید داخلی در او شد.اما اوباوجود آن جراحت شدید باوجود اینکه جانش درخطربود تاپایان مسابقه مردانه ایستاد وجنگید ویارانش راتنها نگذاشت اوتیم ملی کشورش را برجانش مقدم دانست.بعد ازمسابقه اورابه بیمارستان منتقل وتحت عمل جراحی قراردادند ازآن روز سالها میگذرد اما او ازهمان روز اسطوره والگوی بسیاری ازجوانان شد.
اوکسی نبود جز "علی دایی فخرورزش ایران ودیاردلاورخیزاردبیل وآذربایجان وبهترین گل زن جهان. پست اینستاگرامتان دلگرمی بزرگی بود،
آقای علی دایی با تمام وجودمیگویم سپاس ویاشاسین علی دایی یاشاسین اردبیل یاشاسین آذربایجان ویاشاسین ایران بزرگ.
خواهران منصوریان
تشکر اینستاگرامى شهربانو منصوریان از على دایى در واکنش به پیام دیروز وی پس از حضور در برنامه ماه عسل :
به قول استاد سید علی صالحی "اگر عشق آخرین عبادت ما نیست ، پس آمده ایم اینجا برای کدامین درد بی شفا ؟
کلمات دایره ی واژگانم در برابر ابراز لطف و محبت و بزرگواری شما عزیزان ناقص و دست و پا شکسته اند، اما خوب می دانم که مردم سرزمینم، بزرگمردان عاشق مسلک را بی دلیل اسطوره ی خودشان قرار نمی دهند. به راستی که اسطوره اید.مستدام باشید و سرفراز
خواهران منصوریان
تشکر اینستاگرامى سهیلا منصوریان از على دایى در واکنش به پیام دیروز وی پس از حضور در برنامه ماه عسل :
اسطوره جهان 
سوز زمستان که جای چمن، پوشیده از برف و یخ بود اما آرزوهای بزرگ سرما را برای اسطوره قابل تحمل میکرد. بی محابا دنبال توپ می دوید و سوت پایان وقتی بود که سرما به مغز استخوان می زد. اسطوره ، شما افتخار تمام شجاعتها و تمام نشانهای لیاقت جهانید ، ما خواهران منصوریان به وجود شما میبالیم

طرفداری

خواهران منصوریان
وقتی ماجرای خواهران منصوریان تمام نمی شود/ علیخانی اینبار سوژه مجریان شد
برخی از مجریان رسانه ملی با انتشار پست هایی در صفحه اینستاگرامشان از احسان علیخانی بابت ماه عسل با حضور خواهران منصوریان تشکر کردند.
طی دو شب گذشته خواهران منصوریان قهرمانان ملی ووشوکار مهمان برنامه ماه عسل بودند و به روایت سختی های زندگیشان از دوره کودکی تا بزرگسالی خود پرداختند.
 
این برنامه که شبه گذشته با محقق شدن آرزوی خواهر کوچکتر یعنی دیدار مجدد پدر و بودن در بین جمع خانواده بود با واکنش های بسیاری از کاربران در فضا مجازی روبرو شد.
 
در همین راستا رضا رشید پور و نیماکرمی مجریان رسانه ملی با انتشار پست هایی در صفحه اینستاگرامشان نسبت به احسان علیخانی بابت اجرای حرفه ای و پرداخت خوب به سوژه تبریک گفته و برای وی و گروه برنامه ماه عسل آرزوی موفقیت کردند. 
 
 رشیدپور نوشت:
 
"اعتبار یا التماس؟ مسئله این است.کم و بیش برنامه‌های همکاران موفق خودم را دنبال می‌کنم. ماه عسل هم جزو همان هاست. احسان از دوستان قدیمی من است و البته در این چند خط تلاش کرده ام از تاثیر رفاقت دور باشم. نقد‌های مخاطبان به این برنامه را می‌خوانم و گاهی موافق برخی نکته‌ها بوده ام، ولی گمان می‌کنم باید ماجرا را کمی منصفانه‌تر دید. آفرینش اعتبار و یا به اصطلاح برند سازی غایت آرزوی هر رسانه‌ای ست و لابد رسانه‌ی ملی هم از این قاعده جدا نیست.
 
در یک دهه‌ی گذشته چند برنامه و یا مجری را سراغ دارید که به این مرز نزدیک شده باشد؟ مشکلات مختلف از بحران مالی تا کم سلیقه گی و فاصله گرفتن از تخصص، آسیب‌های مهم برنامه سازی در تلویزیون بوده اند. گاهی تماشای درخشش دیگران چشم امید آدم را روشن می‌کند و نشان می‌دهد که هنوز می‌توان با تکیه بر لطف و اعتماد مخاطب قدم‌های بزرگ برداشت و پیروزی‌های خوبی به دست آورد. حالا ماه عسل یک اعتبار قابل توجه دارد.
 
اعتباری که باعث می‌شود برای مثال سه قهرمان ملی به آن اعتماد کنند و با بیانی روان و ساده بزرگترین راز زندگی شان را بگویند. اشک بریزند. راه چاره بجویند. هم گلایه کنند و هم ببخشند. صحنه‌های بی بدیل از احساسات ناب انسانی که به شفاف‌ترین روش ممکن با مخاطب فهیم به اشتراک گذاشته می‌شود.
 
این موفقیت بزرگی ست. حتما برنامه‌های مشابه را هم دیده اید که تلاش می‌کنند با بزرگنمایی ترحم پذیری و مظلوم نمایی به تحریک احساس مخاطب بپردازند و البته موفقیت بسیار کمی نصیبشان می‌شود. تفاوت در همین اعتبار رسانه‌ای خلاصه می‌شود.
 
احسان علیخانی و تیم خوبش توانسته اند ارزش ساعات پخش زنده‌ی برنامه شان را افزایش دهند و به عبارتی ارزش افزوده‌ی آن یک ساعت را بیشتر کنند. همین میزان آنتن زنده و حتی بیشتر از آن به خیلی‌های دیگر تقدیم شده که البته موثر واقع نشده است.
 
دوست دارم در همین چند جمله‌ی کوتاه نه تن‌ها به احسان، بلکه به همه‌ی دوستان برنامه ساز که در شرایط سخت کنونی تخصص و تیزبینی را ر‌ها نمی‌کنند و با سنجش نبض مخاطب، برنامه‌های موفق و قابل اعتنا می‌سازند تبریک بگویم. بدانند که مردم می‌بینند. می‌فهمند و به یاد می‌سپارند.

 
خواهران منصوریان 
 
 

نیما کرمی نوشت:
 
"امشب بهترین اجرای سالهای اخیر رو در تلویزیون ایران شاهد بودم، اجرایی بی نقص و تمام و کمال از دوست عزیزم احسان علیخانی که درست و بجا و در جایگاه یک مجری حرفه‌ای حرف زد و به بهترین شکل ممکن سوژه اش رو هدایت کرد.خدا رو شاکرم که اقلا امروز میتونم بگم یکی از هم حرفه‌ای هایم به جایگاه برتر اجرا در رسانه دست پیدا کرد.برای احسان آرزوی موفقیت روزافزون دارم از خدای بزرگ ."
 
خواهران منصوریان 

باشگاه خبرنگاران

خواهران منصوریان
مهدی یراحی نوشت :

طى چند سالى که مخاطب برنامه ماه عسل بودم قسمت هایى رو دوست داشتم و قسمت هایى رو نه. اما دو برنامه خواهرانِ منصوریان به حدى اثرگذار بود که نتونستم در موردشون چیزى نگم.
فارغ از رفاقت به احسان بابت اجراى بهترین قسمت هاى ماه عسل (از نگاه من) تبریک مى گم 
چرا که در بزنگاه هایى شبیه به این دو برنامه ، انقلابى در نگاه مخاطبین صورت مى گیره که شاید با دیدن بهترین فیلم هاى سینمایى با به روزترین امکانات ، اتفاق نیفته.
احسان در آخر برنامه رو به پدر خانواده گفت اینها خیلى مردن.
اما من فکر مى کنم کاش خیلى از ما مردها نصف یکى از این دخترها ، زن بودیم.
#زن#اراده
خواهران منصوریان
آزاده نامداری نوشت :

...
احتمالا موقت.
درمیان برنامه های کسالت باروتقلبی که درباره زنان وبنام زنان ساخته میشود خوشحالم که ماه عسل درباره زنانی حرف زد که جانانه مبارزه کردند و ایستادند وبقول جناب یراحی کاش خیلی از مردهانصف این خانومها زن بودند،به تلویزیون به احسان علیخانی وهمه ی دوستانم درتیم ماه عسل تبریک میگم نه فقط برای این قسمت،بلکه برای بردمقتدرانه دراین ماراتن.
پ.ن.جناب شهریاری همکارپیشکسوتم آنچه شمااشک ریختن مینامید نامش همدردی وهمدلی است مردم مابجز جوک وطنز ولطیفه وبخوربخور به همدلی هم نیازمندند چراکه باید بیاد بیاوریم که ماهنوز وهمیشه قلبمان برای هم میزند،باورکنید بسیاری ازهمکارانتان که در افطاریها ماه عسل رابرنامه ی "اشک مردم درار" خطاب میکنند خودشان آرزوی فقط یک شب اجرای ماه عسل را دارند.با احترام🌹
#آزاده_نامداری#ماه_عسل#تلویزیون#زن#شهامت#زنان_سرزمین_من.